قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت چهارده
زمان ارسال : ۳۲۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
نازخاتون
از آن روزی که عزتی به من گفت: دخترکی را در دهات اطراف دیده و پسندیدهام و عمه هم موافق است، تا روزی عروس را به خانه آوردند برایم ده سال گذشت. عمه آنقدر ذوقزده بود که با من هم بنای جدل نمیگذاشت و جواب درشتیهایم را نمیداد. یک روز هم بیآنکه به من چیزی بگویند با اتول ژاندارمری رفتند و شب که برگشتند فهمیدم دخترک را خواستگاری کرده و جواب مثبت گرفتهاند. اصلا دلم نمیخواس
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
آرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
در ادامه خواهید خوند.
۱۱ ماه پیشElisami
10فکر میکنم طوبا که حامله شه بهش میگن بچه رو بده و برو هان؟
۱۱ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
در ادامه متوجه میشید.
۱۱ ماه پیشهاناخانوم
00آخی یه زن بیچاره دیگه اون ازطوبااینم ازخاتون،همیشه همه چیزبرای زن هاانتخاب شده وحق انتخاب نداشتند😔کاش حداقل هوای هماداشته باشن تواین داستان🌹
۱۱ ماه پیشآرزو رضایی انارستانی | نویسنده رمان
درسته. در ادامه متوجه میشید که به کجا میرسند.
۱۱ ماه پیش
اسرا
20عزت بیچاره صبرکرده ۱۰سال برای مردهااونموقع خیلی زیاد بودحتمی دلیل داره که رفته دخترفقیرکوچک گرفت بخاطرنازخاتون البته فکرمنه